loading...

حقیقت جو

در محور توحید گفتن و نوشتن و خواندن

بازدید : 602
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 23:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حقیقت جو


أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ
📖سوره اعراف، آیه۱۷۹
💢 آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر!

🔻قیمتِ زندگی🔻

💠🔹امام کاظم علیه السلام می‌فرمایند:

⚡️ أَمَا إِنَّ أَبْدَانَکُمْ لَیْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ، فَلَا تَبِیعُوهَا بِغَیْرِهَا.

💢 «بدانید که بهاى تنِ شما مردم، جز بهشت نیست، آن را جز بدان نفروشید.»

📚 اصول کافی
✨✨✨✨✨

#شرح_حدیث

☝️ یک شمش آهن رو در نظر بگیرید
که ارزشش ۵ دلار💰 هست:

👈 اگر این شمش آهن رو به کوره آهنگری ببریم و باهاش نعل اسب بسازیم، ارزشش ۱۰ دلار میشه.

👈 اگر همین شمش آهن رو به یک کارگاه سوزن سازی ببریم، ارزش سوزن‌های ساخته شده از این شمش آهن ۳۰۰۰ دلار میشه.

👈 ولی اگر همین شمش آهن رو به یک کارخانه ساعت سازی ببریم، و باهاش فنر ساعت بسازیم، قیمت فنرهای ساخته شده از این شمش در حدود ۲۵۰۰۰۰ دلار خواهد بود.

❗️ یعنی یک شمش آهنِ معمولی، میتونه ارزشی بین ۵ دلار تا ۲۵۰۰۰۰ دلار داشته باشه.😱
👌 فقط بستگی به این داره که چقدر روش کار بشه، و چقدر براش زحمت کشیده بشه.

👌#تلنگر
حالا یه لحظه فکر کنیم
⁉️ ما با خودمون چکار می‌کنیم..
⁉️ ما از خودمون چی می‌سازیم..
⁉️ اصلاً چقدر به ارزشمون اضافه میشه..

✅️ می‌تونیم طوری زندگی کنیم، و طوری رویِ خودمون کار کنیم که ارزشمون هزاران برابر بالاتر بره، و حتّی از ملائکه هم بالاتر بره.

❌ و می‌تونیم طوری زندگی کنیم که به تعبیر قرآن ارزشمون در حدّ حیوانات پائین بره، و یا حتّی پائین‌تر از حیوانات.👇

أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ
📖سوره اعراف، آیه۱۷۹
💢 آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر!


این جمله یادمون باشه:👇
✅ آمده‌ایم در این دنیا، که با زندگی کردن قیمتی پیدا کنیم،
❌ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم.


حالا امام کاظم علیه السلام هم در این حدیث شریف می‌فرماید:👇

⚡️ «بدانید که بهاى تنِ شما مردم، جز بهشت نیست، آن را جز بدان نفروشید.»

✅️ یعنی طوری زندگی کنید که ارزشتون در حدّ بهشت بالا بره،
❌ نه اینکه در حدّ جهنّم خودتون رو پائین بیارید.


بازدید : 544
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 23:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حقیقت جو


🔻خدا می‌بیند ...:🔻
‌✨﷽✨

📛مسخره کردن ظاهر دیگران ، یعنی
مسخره کردن خدا (نعوذبالله)

❌به شخصی گفتند تو چقدر بدقیافه ای.
👌 لبخندی زد و گفت :از نقش ایراد
می‌گیری یا از نقاش👌⁉️


💟 هوَالَّذی یُصَوِّرُکُمْ فِی‌الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ

☝️اوست که شما را در رحم‌ها [یِ مادران]
به هر گونه که می‌خواهد تصویر می‌کند .
📖آل‌عمران آیه ۶

✅یعنی مگه من داخل صورت ظاهریم حق انتخاب داشتم پس چرا به من گیر میدید.

✅بعضی وقتا اگر به بعضی از حرفهایمان دقت بکنیم خییلی بد برامون تمام میشه مثل همین مسخره کردن یعنی اعتراض به نقاش(خدا) یعنی تو (خدا)حق نداشتی اینو اینطوری خلق بکنی(حالا میدونم شما میگویی‌‌‌ای بابا من اصلا چنین قصدی نداشتم منم میگم اگر حرفتو باز بکنم این معنای بد را میدهد) پس لطفا اگر 👇👇
⬅️انسان لنگ
⬅️انسان کور
⬅️انسان لکنت زبان
⬅️انسان قدکوتاه
⬅️انسان سیاه
⬅️و...
👈میبینیم بگوییم این هم نقاشی خداست فقط شکلش با من فرق میکند نه اینکه من از او بهترم و....چون👇👇

☘سوره حجرات آیه ۱۳: إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَ اللَّهِ
گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛

👈نه قیافه نه علم ونه...

بازدید : 542
پنجشنبه 28 اسفند 1398 زمان : 2:40
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حقیقت جو

✅ خانواده و اخلاق جنسی؛ آخرین اثر منتشر شده استاد مطهری با نکاتی تازه و خواندنی(علت حیا و علت ترویج بی حیایی)

🔸 عالم خلقت و آفرینش برای اینکه ضعف جسمانی زن یعنی اینکه مرد از نظر جسمی‌قویتر است جبران شده باشد، زن را در ناحیه روح قویتر قرار داده است در این جهت که به زن حس عفاف و حس حیا و حتی حس پوشش را داده است. اینها همه مظاهر خودداری در زن است برای اینکه مرد اجباراً به حکم فطرت به آن سو برود و حیثیت و شأن زن بالا برود.

🔹این مبارزه‌ای که امروز با عفاف می‌شود و مبارزه‌ای که با حیا می‌شود و مبارزه‌ای که با پوشش زن می‌شود، تمام اینها مبارزه با حیثیت زن است نه مبارزه به نفع زن، مبارزاتی است علیه زن.

📗 استاد مطهری، خانواده و اخلاق جنسی، ص۷۷

بازدید : 592
پنجشنبه 28 اسفند 1398 زمان : 2:40
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حقیقت جو

✨﷽✨

✅ داستان واقعی آیت الله میلانی

✍پیر مردی که در حالت بیهوشی اش یک مسیحی را مسلمان کرد!

🔰پروفسور برلون برای عمل جراحی آیت الله آمده بود ایران،آقا ناراحتی گوارش داشتند ، عمل جراحی شان سه ساعت و اندی زمان برد، جراحی تمام شد و آقا در حالت بین بیهوشی و هوشیاری چیزی زیر لب زمزمه می‌کردند...

💠 پرفسور برلون از همراهان خواست کلماتی را که آیت الله حین بیهوشی بزبان می‌آورد برایش ترجمه کنند ، می‌گفت تنها حالتی که شاکله‌ی اصلی انسان بدون نقش بازی کردن مشخص می‌شود همین حالت است..

☘ دعای ابوحمزه ثمالی بود، آقا زیر لب می‌خواندند ، پروفسور معنی دعا را که فهمیده بود گفته بود شهادتین دینتان را به من یاد دهید، میخواهم مسلمان شوم، پروفسور برلون می‌گفت :بعد جراحی آیت الله یاد جراحی اسقف کلیسای کانتربری افتادم، از او ترانه‌های کوچه بازاری می‌شنیدم ، معلوم می‌شود دینتان دین حقی است که این روحانی(آیت الله میلانی) این چنین همه‌ی وجودش محو خدا شده است...

💚 پروفسور برلون مسلمان شد، وصیت کرد او را جایی دفن کنند که آیت الله دفن شده است، خواجه ربیع که رفتی سری هم به این دو دوست بزن ، آیت الله میلانی خودمان ، پروفسور برلون اروپایی

📚مرکز خبر حوزه

┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈

بازدید : 625
پنجشنبه 28 اسفند 1398 زمان : 2:40
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حقیقت جو

 

زندگی مانند دوچرخه سواریست...
جلو نرفتن مساوی است با زمین خوردن...

پس دست به فرمون باش و خوب رکاب بزن... 

 

 

بازدید : 427
جمعه 22 اسفند 1398 زمان : 10:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حقیقت جو

⭕️ تلنگر قرآنی(کرونا الفرار)

ویروس کرونا، یک پدیده‌‌‌ای بود تا خداوند قیامت را، که مردم فراموشش کردند، یاد آوری کند،
کرونا عاقبت مارا در قیامت به تصویر کشیده است،
خداوند در سوره عبس میفرماید:
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ
ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺁﺩﻣﻰ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ، ﺍﺯ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ….(٣٤)
وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ
ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﭘﺪﺭﺵ….(٣٥)
وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ
ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ(٣٦)

الآن رفتار مردم شبیه روز قیامت، یعنی آینده‌‌‌ای است که در انتظار آنهاست،
این روزها مردم از ترس جان خود، از هم فرار میکنند،
بهترین دوستان با یکدیگر دست نمیدهند،
مادر فرزندش را بغل نمیکند،
پدر دست فرزند را نمیگیرد،
اقوام و آشنایان به دیدن یکدیگر نمیرود،
حتی اگر عزیزترین کس ما از دنیا برود جنازه اش را به ما نمیدهند، غریبانه دفنش میکنند،
مجالس ممنوع،
اعمال عبادی تعطیل،
نماز جمعه دیگر مهم نیست،
و دیگر بر نامه‌های دینی دسته جمعی ممنوع،
نماز جماعت که این همه برایش ثواب گفته اند دیگر مهم نیست،
رفتارهای اجتماعی، صله رحم، دید و باز دید تعطیل، ارزان ترین لوازم نجات به بالا ترین قیمت،
خلاصه هرکس تنها به فکر خودشه،
پس بیاییم پیش از آنکه با خدا و دیگران تسویه حساب کنیم،
با خودمان تسویه کنیم،
در سوره قارعة میفرماید: یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ
ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﻣﺮﺩم [ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﻴﻤﮕﻲ ] ﭼﻮﻥ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩ ﺍﻧﺪ
امروز نشانه‌‌‌ای از روز قیامت است،
خدایا، همه انسانهایی را که به انسانیت پایبند هستند،
بیماریهایشان را شفا ده،
و از خزائن رحمت بیکران سایه‌ی لطف و محبتت بر سر همه بگستران،
و همه را به راه راست هدایت فرما،
و عاقبت همه را ختم بخیر کن.
آمین یارب العالمین🙏

┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈

بازدید : 701
جمعه 22 اسفند 1398 زمان : 10:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حقیقت جو

از دزدی بادمجان تا ازدواج💍

ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لا یحتسب🌸

*شیخ علی طنطاوی ادیب دمشق درخاطراتش نوشته :
یک مسجد بزرگی در دمشق هست که به نام مسجد جامع توبه مشهور است.

علت نامگذاری آن به مسجد توبه بدین سبب هست که آنجا قبلا محل منکرات بوده ولی یکی از فرمانداران مسلمان آن را خرید و بنایش را ویران کرد و سپس مسجدی را در آنجا بنا کرد.

یکی از طلبه‌ها که خیلی فقیر بود و به عزت نفس مشهور بود در اتاقی در مسجد ساکن بود.

دو روز بر او گذشته بود که غذایـی نخورده بود و چیزی برای خوردن نداشت و توانایی مالی برای خرید غذا هم نداشت.

روز سوم احساس کرد از شدت گرسنگی به مرگ نزدیک شده است
با خودش فکر کرد او اکنون در حالت اضطراری قرار دارد و شرعا گوشت مردار و یا حتی دزدی در حد نیازش جایز هست.

بنابراین گزینه دزدی بهترین راه بود.
شیخ طنطاوی در خاطراتش ادامه می‌دهد : این قصه واقعیت دارد و من کاملا اشخاصش را میشناسم و از تفاصیل آن در جریان هستم
و فقط حکایت میکنم نه حکم و داوری.


این مسجد در یکی از محله‌های قدیمی‌واقع شده و در آنجا خانه‌ها به سبک قدیم به هم چسپیده و پشت بام‌های خانه‌ها به هم متصل بود بطوریکه میشود از روی پشت بام به همه محله رفت.

این جوان به پشت بام مسجد رفت و از آنجا به طرف خانه‌های محله به راه افتاد.

به اولین خانه که رسید دید چند تا زن در آن هست چشم خودش را پایین انداخت و دور شد و به خانه بعدی که رسید دید خالی هست
اما بوی غذایی مطبوع از آن خانه میامد.
وقتی آن بو به مشامش رسید از شدت گرسنگی انگار مانند یک آهن ربا او را به طرف خودش جذب کرد.

این خانه یک طبقه بود از پشت بام به روی بالکن و از آنجا به داخل حیاط پرید.
فورا خودش را به آشپزخانه رساند سر دیگ را برداشت دید در آن بادمجان‌های محشی (دلمه ای) قرار دارد ، یکی را برداشت و به سبب گرسنگی به گرمی‌آن اهمیتی نداد ، یک گازی از آن گرفت تا می‌خواست آن را ببلعد عقلش سر جایش برگشت و ایمانش بیدار شد.

باخودش گفت : پناه بر خدا.
من طالب علمم چگونه وارد منزل مردم شوم و دزدی کنم؟
از کار خودش خجالت کشید و پشیمان شد و استغفار کرد و بادمجان را به دیگ برگرداند و از همان طرف که آمده بود سراسیمه بازگشت وارد مسجد شد و در حلقه درس استاد حاضر شد در حالی که از شدت گرسنگی نمیتوانست بفهمد استاد چه می‌گوید
وقتی استاد از درس فارغ شد و مردم هم پراکنده شدند.

یک زنی کاملا پوشیده پیش آمد با شیخ گفتگویی کرد که او متوجه صحبت‌هایشان نشد.

شیخ به اطرافش نگاهی انداخت و کسی را جز او نیافت.
صدایش زد و گفت : تو متاهل هستی ؟
جوان گفت نه
شیخ گفت : نمیخواهی زن بگیری؟
جوان خاموش ماند.

شیخ باز ادامه داد به من بگو میخواهی ازدواج کنی یا نه؟
جوان : پاسخ داد به خداوند که من پول لقمه نانی ندارم چگونه ازدواج کنم؟
شیخ گفت : این زن آمده به من خبر داده که شوهرش وفات کرده و در این شهر غریب و نا آشنا هست و کسی را ندارد و نه در اینجا و نه در دنیا به جز یک عموی پیر کس دیگری ندارد و او را با خودش آورده و او اکنون درگوشه‌‌‌ای از این مسجد نشسته و این زن خانه‌ی شوهرش و زندگی و اموالش را به ارث برده است.

اکنون آمده تقاضای ازدواج با مردی کرده تا شرعا همسرش و سرپرستش باشد تا از تنهایی و انسانهای بدطینت در امان بماند.

آیا حاضری او را به عقد خود در بیاوری؟
جوان گفت : بله و رو به آن زن کرد و گفت : آیا تو او را به شوهری خودت قبول داری؟
زن هم پاسخش مثبت بود.

عموی زن دو شاهد را آورد و آنها را به عقد یکدیگر در آورد و خودش به جای آن طلبه مهر زن را پرداخت و به زن گفت : دست شوهرت را بگیر.

دستش را گرفت و او را به طرف خانه اش راهنمایی کرد.
وقتی وارد منزلش شد نقاب از چهره اش برداشت.

جوان از زیبایی و جمال همسرش مبهوت ماند و متوجه آن خانه که شد دید همان خانه‌‌‌ای بود که واردش شده بود
زن از او پرسید : چیزی میل داری برای خوردن؟
گفت : بله. پس سر دیگ را برداشت و بادمجانی را دید و گفت : عجیب است چه کسی به خانه وارد شده و از آن یگ گاز گرفته است؟
مرد به گریه افتاد و قصه خودش را برای همسرش تعریف کرد.

زن گفت :
این نتیجه امانت داری و تقوای توست.
از خوردن بادنجان حرام سرباز زدی خداوند تعالی همه خانه و صاحب خانه را حلال به تو بخشید.

کسی که بخاطر خدا چیزی را ترک کند و تقوا پیشه نماید

خداوند تعالی در مقابل چیز بهتری به او عطا میکند.

#توبه_تولدی_دوباره

┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈

بازدید : 772
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 6:14
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حقیقت جو

✅کلاغی که مامور خدا بود.

🔹آقای شیخ حسین انصاریان می‌فرمود:👇👇👇

یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه
دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم 🔥درست کردن، سفره ناهار چیده شد.
ماست، سبزی، نوشابه، نون
دوتا از دوستان رفتن دیگ 🥣آبگوشتی رو بیارن که...
یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله‌ای انداخت تو دیگ آبگوشتی!
دل همه رو برد
حالا هر که دلش میشه بخوره

گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار😰
خیلی بهمون سخت گذشت
تو کوه، گشنه
همه ماست و سبزی خوردیم
کسی هم نوشابه نخورد

خیلی سخت گذشت
و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن😡
گاهی هم می‌خندیدن ولی اصلش ناراحت بودن

وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن
یه دفعه‌ای گفتن رفقاااااااااا😱
بدویییییین
چی شده؟
دیدیم دیگ رو که خالی کردن
یه عقرب 🦂 سیاهی ته دیگه😱
و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود
ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون می‌مردیم کسی هم نبود😔

اگر آقای انصاریان اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمون گرفت

حالت رو نگرفت، جونت نجات داد

خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه

🔹امام حسن عسکری علیه‌السلام فرمودند:

《مَا مِن بَلِیّةٍ إلاّ وَ للهِ فیها نِعمَةٌ تُحیطُ بِها》

هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آنکه نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.

📚بحارالانوار، 78/374/34

🍃خدا صلاح تورو بهتر از خودت میدونه ، پس به حکمتش ایمان داشته باش

بازدید : 545
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 6:14
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حقیقت جو


✅قطره‌‌‌ای از دریا

🔻کتاب فضل تو را آب بحر کافى نیست
که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم


🔰علامه مصباح:

🔹براى تحقیق این مسأله [ شناخت فضائل امیرالمؤمنین (ع) ] بهتر است به کلام خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) مراجعه کنیم و ببینیم خود آن حضرت درباره خودش چه مى‌گوید؛ چرا که ما معتقدیم این بزرگواران سخنى به گزاف نمى‌گویند.


👈 حضرت در خطبه قاصعه مى‌فرماید:

🔹زمانى که من متولد شدم پیامبرصلى الله علیه وآله مرا در آغوش گرفت و به سینه خود چسبانید، غذا را در دهان خود مى‌جوید و به دهان من مى‌ریخت تا تناول کنم .
پیامبر تربیت شده فرشته الهى بود و من تربیت شده پیغمبر هستم.

🔸 زمانى که آن حضرت هنوز دندان غذا خوردن نداشت، پیغمبر اکرم غذا را در دهان خود مى‌جوید و به دهان على مى‌گذاشت.

🔹حضرت امیر در این خطبه تعبیرات عجیبى دارد؛ از جمله مى‌فرماید:

🔸من در سن طفولیت، عطر بدن پیغمبر اکرم را استشمام مى‌کردم و از آن لذت مى‌بردم. حضرت رسول آن چنان مرا به سینه خود مى‌چسباند که من نفس‌هاى او را احساس مى‌کردم و از بوى بدن او لذت مى‌بردم. از همان ابتدا پیامبر(صلى الله علیه وآله) به تربیت من همت گماشت و هر روز درسى به من مى‌داد و علمى به من مى‌آموخت.» حضرت رسول همان علومى را که از ملایکه دریافت مى‌کرد به حضرت على(علیه السلام) تعلیم مى‌داد.

🔹در جمله‌اى دیگر از این خطبه امیرالمؤمنین مى‌فرماید:
«قبل از این که پیغمبر اکرم به رسالت مبعوث شود من ده سال خدا را عبادت کردم.»

آن حضرت ده ساله بود که پیغمبر مبعوث شد؛ با این حساب معناى کلام مذکور این است که من از دوران شیرخوارگى خدا پرست و خدا شناس بودم!

🔸 حتى زمانى که بر پیغمبر اکرم (ص) وحى نازل شد، من صداى عجیبى را شنیدم که شبیه ناله سوزناکى بود. گفتم: یا رسول الله!(صلى الله علیه وآله) این چه صدایى است؟ آن حضرت فرمود: این ناله شیطان است که بعد از بعثت من، دیگر از گمراه کردن بندگان خدا ناامید شده است.»

🔹جالب این است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ادامه فرمود:
اِنَّکَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ و تَرى ما اَرى اِلاّ اَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ؛ هر چه من مى‌بینم تو نیز مى‌بینى و هر چه من مى‌شنوم تو نیز مى‌شنوى، جز این که تو پیامبر نیستى!

👈در پرتو ولایت- ص 28-24

بازدید : 424
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 21:17
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حقیقت جو

✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ بند ناف ✨

در افسانه‌ها آمده است زمانهای قدیم مردمی‌بادیه نشینی زندگی میکردند و در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و میخواست در طول روز پسرش کنارش باشد.

اما این امر مرد را آزار میداد فکر میکرد در چشم مردم کوچک شده است.

هنگامی‌که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت مادرم را نیاور بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا از شرش راحت شوم یا می‌میرد یا گرگ او را خواهد خورد...!

همسرش گفت قبول کرد و گفت آنچه میگویی انجام میدهم! همه آماده‌ی کوچ شدند؛ زن هم مادر شوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و بدور از چشم همسرش کودک یک ساله‌ی خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند.

آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه‌ی فراوانی داشت و اوقات فراغت با او بازی میکرد و از دیدنش شاد میشد.

وقتی مسافتی را رفتند تا هنگام ظهر برای استراحت ایستادند و همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند مرد به زنش گفت پسرم را بیاور تا با او بازی کنم.

زن به شوهرش گفت او را پیش مادرت گذاشتم، مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا اینکار را کردی ...

همسرش پاسخ داد ما او را نمیخواهیم زیرا بعد از تو مرا همانطور که مادرت را گذاشتی و رفتی خواهد گذاشت تا بمیرم.

حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد... سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادر و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگ‌ها بسمت آنجا می‌آمدند تا از باقی مانده‌ی وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند.

مرد وقتی رسید دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگان دور آنها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب میکند و تلاش میکند که کودک را از گرگها حفظ کند.

مرد گرگها را دور کرده و مادر و فرزندش را بازگرداند و از آن به بعد موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر میکرد و خود با اسب دنبالش روان میشد و از مادرش مانند چشمش مواظبت میکرد و مقام همسرش در نزد او بسیار فزونی گرفت.

🌟"انسان وقتی به دنیا می‌آید بند نافش را میبرند، ولی جایش همیشه می‌ماند تا فراموش نکند که برای تغذیه به یک زن بزرگ وصل بوده است."

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 41
  • بازدید کننده امروز : 36
  • باردید دیروز : 3
  • بازدید کننده دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 133
  • بازدید ماه : 572
  • بازدید سال : 1789
  • بازدید کلی : 107239
  • کدهای اختصاصی